• وبلاگ : من ودنيا
  • يادداشت : درست است
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مسعود 
    مي خواستم که از تو بگويم، نفس نبود
    آتش گرفته بود وُ مرا ، راه ِ پس نبود
    بعد از هجوم وحشي ِ آن تند باد زشت
    دور و برم به جز تلي از خار و خس نبود
    ديدم که از جماعت ياران ِ نيمه راه
    حتي براي طعنه زدن ، هيچ کس نبود
    در، باز بود وُ وسعت پرواز، دلفريب
    اما مجال ِ پرزدنم از قفس نبود
    سوزانده بود روح مرا هُرمي از عطش
    از جام چشم هاي تو يک جرعه بس نبود
    *
    شايد که اشتباه و عجولانه بوده عشق
    شايد که کودکانه ، وليکن هوس نبود
    مي ترسم از ادامه ي راهي که ديگران
    رفتند و در نهايت ِ آن هيچ کس نبود
    پاسخ

    اين شعر از کيست؟بسي زيبا بود ودلنشين.ميشه جواب سئالمو بدي؟