حرف هایم
حرف برای گفتن زیاد دارم...ولی میدانی،همیشه نمیشود تمام حرف ها رو زد.(راستش را بگویم من جرات گفتنشان را ندارم)
گاهی هم باید نوشت...من هم پس مینویسم...کینه ها را...دلخوری ها را...تا سبک شوم...راحت شوم...بتوانم یک نفس عمیق بدون بغض بکشم...میدانی...وقتی مینویسی عمق فاجعه را بیشتر حس میکنی...بیشتر فکر میکنی و بیشتر ناراحت می شوی...
به خودم می آیم...می بینم سبک که نشدم هیچ...زخم هایم هم تازه تر...دردهایم سوزناک تر...صورتم هم خیس...خیس خیس
با خودم فکر میکنم...نکند با خواندن این نامه بغضت بگیرد...اشکت بچکد...دلت بشکند
پاره اش می کنم...ریز ریز،انگار از اول هم نبوده است...باز هم من می مانم و بغض...من و سکوت...من و تنهایی
و اینست کار هر روز من...!
[ چهارشنبه 92/12/14 ] [ 10:37 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ]
[ نظر
]