فرشته
یه روز فرشته ای به زمین امد
دور از چشم بزرگ و کوچک
شاعری را دید و یک پر گذاشت کف دستش
شاعر هم شعری نوشت و به او داد
شاعر پر را لای کتابش گذاشت و کابش بوی اسمان گرفت
فرشته هم با خواندن شعر مزه ی عشق زیر دندانش رفت
اما روزی خدا گفت
بس است دیگر
شاعری که از اسمان خبر داشته باشد
زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که از زمین خبر داشته باشد
اسمان برایش کوچک است
[ چهارشنبه 92/12/14 ] [ 11:31 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ]
[ نظر
]