خدا جون سلام

خدا جون سلام اونجوری نگام نکن میدونم خیلی پروام میدونم صبح یه حرفایی زدم که اصلا  درست نبود نمیدونم کاش ادم بودی کاش جای من بودی نمیدونم حتما میفهمی همه حرفامو ........

میدونم دارم یه سری حرف مسخره میزنم که شاید خودمم بهشون بخندم میدونم ازم ناراحت میشی میدونم خیلی چیزا رو میدونم اما میخوام نادون باشم خودمو بزنم به نادونی به احمقی

دیشب داشتم میخوابیدم آرزو کردم بلند نشم دیگه نمیدونم چرا خیلی دلم برات تنگ شده میدنم کنارمی اما تو این دنیا بهم کیف نمیده بهم هیچی کیف نمیده بهم نخندی ها میترسمم از مرگ خیلی گناه کردم میدونی که خودت ....اما اگه بمونم لابد بیشتر میشه نمیدونم آدمای خوبت کجان نگاشون کنم یاد بگیرم اصلا آدم خوب نمیبینم اونام که خوبن تامینن نیازی نیست دیگه بد باشن مگه نه؟؟اگه باهام موافقی یه بار دیگه بکوب به قلبم درد که بگیره میفهمم تو هم ناراحتی ...نیستی؟؟؟فقط از دست من ناراحت میشی خدا جون؟؟چرا من؟؟؟؟خدا جون کم آوردم خیلی تنهام خیلی زیاد به تموم کارای من داره حساب رسی میسه تو همین دنیا جواب همشونو دارم میدم مگه نه؟؟جهنم از همین جا شروع شده فقط میخوام بدونم کی تموم میشه؟؟

این وبلاگو خیلی وقته ساختمیه مدت پاکش کردمو بازم ساختم  خیلی چیزا توش نوشتم خیلی غما شادی ها همیشه کنارم بودی تو همه ی مواقع وقتی دلم شکست وقتی پام شکست وقتی صورتم داغون شد وقتی مریضی ناعلاج گرفتم همیشه همیشه کنارم بودی وقتی داد زدم گفتم آخ قلبم درد گرفت دیدم تو هم ناراحتی  من هیچی یادم نرفته همه چیز یادمه هنوزم ادامه داره اینبارم کنارم باش میخوام همه چیو تموم کنم میخوام شاد باشم کنار تو کنار همون چیزی که تو برام میخوای خدا جون بازم صبر میکنم میشه یکم بیشتر صبورم کنی؟؟میشه آدم تا این جد صبور باشه؟؟میدونم گستاخم اما تو بزرگی خوبی

مامانم هیشه میبخشتم چون بزرگترمه  خدا جون تو بزرگتر همه آدمایی میشه ببخشیم؟؟

دلم میخواد بازم بهم مهربون یکنی کمکم کنی فقط همین

خیلی حرفا دارم اما نمیتونم بزنم نمیتونم تایپ کنم نمیتونم بهز بون بیارم

خداااااااااااا خیلی دلم گرفتهههههههههههههههههه با صدای بلند گرفته


[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 10:6 صبح ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]