هوا گرفته بود، باران می بارید …

هوا گرفته بود، باران می بارید …


دخترک زیر لب گفت خدای من چرا گریه می کنی … اگر گریه کنی منم گریه میکنما …

قطره ای اشک زچشمان دخترک چکید …
باز زیر لب گفت خدای من … می دانم کوچکم، می دانم هیچم … ولی خدای تنهای خودم دوستت دارم،

 گریه نکن … به خاطر من گریه نکن …



[ پنج شنبه 92/12/8 ] [ 10:52 صبح ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]