تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟

 تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟


تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت ؟


تا به کی با ضربه های درد باید رام شد ؟


یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد ؟


بهر دیدار محبت تا به کی این انتظار ؟


خسته از زندگی با غصه های بی شمار ...


 تا به کی...؟؟؟


[ جمعه 92/12/23 ] [ 8:22 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]

حلالم کن

 حلالم کن اگر دوری اگر دورم

اگر با گریه میخندم حلالم کن که مجبورم

نگو عادت کنم بی تو که می دونی نمی تونم

که میدونی نفس هامو به دیدار تو مدیونم
 



[ جمعه 92/12/23 ] [ 8:22 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]

گریه کردم

گریه کردم اشک بر داغ دلم مرحم نشد


ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد


در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی


از هزاران گل، گلی همچون وفا پیدا نشد



[ جمعه 92/12/23 ] [ 8:22 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]

خواستن ،همیشه توانستن نیست

خواستن ،همیشه توانستن نیست
گاهی فقط،
داغ بزرگی است
که تا ابد بر دلت می ماند


[ جمعه 92/12/23 ] [ 8:21 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]

اومدی شبیه بارون دله

اومدی شبیه بارون دله من خسته خاکه
واسه اون نم نمه چشمات ، نمیدونی چه هلاکه
نمی دونی ، نمیدونی واسه من چقدر عزیزی
شایدم می دونی اما منو باز به هم میریزی
نمی دونم چی رازیه که تو چشمات خونه کرده
هر چی هست اونقدر قشنگه که منو دیوونه کرده

[ جمعه 92/12/23 ] [ 8:20 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >