سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از خود تا خدا راهیست به اندازه ی \من\

از خود تا خدا راهیست به اندازه ی "من"
اولین قـــدم را که بــرداری رسیــده ای

خواهم زخدا که بى وفایم نکند/من غرق گناهم ولى رهایم نکند
یک خواسته دارم زخداى متعال/درهردو جهان زتو جدایم نکند.


[ یکشنبه 92/12/25 ] [ 11:4 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]

oh

ohhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhhh myyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy goooooooooooooooooooooooooooooodddddddddddddddddddddddd


[ یکشنبه 92/12/25 ] [ 11:3 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]

«من عرف نفسه، فقد عرف ربه» - هر کس خود را شناخت، خدای خود را شنا

«من عرف نفسه، فقد عرف ربه» - هر کس خود را شناخت، خدای خود را شناخته است.

بدیهی است که خداوند متعال از جنس مخلوق و محدود نیست که با رؤیت یا لمس یا شنیدن صدا و سایر ابزار شناخت مادی درک و شناخته شود، بلکه با نشانه‌های و آثارش شناخته می‌شود. چنان چه در قرآن کریم نیز همیشه به «اسم» الله که همان نشانه‌های خداوند منان است اشاره و ارجاع شده است. البته شناخت از روی نشانه [که همان ترجمه‌ی اسم است] برای ذهن و فهم بشر غریب نیست، چرا که ما نه فقط خداوند متعال، بلکه هر چیزی را با نشانه‌هایش می‌شناسیم. و حتی هر آن از ظواهر مادیات که حس می‌کنیم نیز برای ما نشانه برای شناخت چیز دیگری است.

به عنوان مثال: با دیدن نشانه‌ی گرما می‌فهمیم که منبع حرارتی هست، با دیدن روشنایی می‌فهمیم که منبع نور هست، با افتادن اجسام و یا معلق ماندن آنها می‌فهمیم که جاذبه هست یا نیست، و با دیدن نظم پی به ناظم و با دیدن حرکت پی به محرک و با دیدن معلوم پی به علت می‌بریم و این چنین با نشانه‌ها پی به وجود نشانه‌های برتر یا صاحب نشانه می‌بریم.

شناخت خداوند متعال نیز از این قاعده مستثنی نمی‌باشد. خدا محدود و در فضا یا مکانی یا زمانی نیست که در خارج به دنبال او بگردیم. او هستی محض است، پس همه جا هست و در هر کجا و هر چیزی خودش را به ما ارائه داده است و با هر پدیده ای جلوه‌ای غیر قابل انکار بر ما نموده است.

حال در میان نشانه‌ها، چه نشانها‌ی نزدیک‌تر و قابل شناخت‌تر از «خود» وجود دارد؟ به طور قطع کسی که نتواند خود را بشناسد، دیگری یا دیگران را نیز نمی‌تواند بشناسد و کسی که خود را نشناخته باشد، دیگری را نیز نمی‌شناسد و هر کس خود را بشناسد، حتماً خدا را هم می‌یابد و می‌شناسد.

به عنوان مثال: به خود می‌نگرد و می‌یابد که خودش علت پیدایشش نبوده است و اگر چه دیگرانی در تکامل روابط و علل فیزیکی واسطه بوده‌اند، اما دیگران نیز مانند خود او محتاج هستند تا کسی به آنان هستی ببخشد. پس می‌یابد که لابد «هستی بخشی» وجود دارد. انسان در خود می‌یابد که از سویی فقیر (ناقص) است و از سوی دیگر «عاشق کمال» و هر چه تلاش می‌کند، برای رسیدن به کمال است. انسان می‌کوشد تا نقص خود را به علم، ضعفش را با قوت، فقرش را به غنا و ثروت، بیماری‌اش را به سلامتی و ... مبدل کند. در واقع می‌کوشد تا نقصش را به کمال برساند. چرا؟ چون عاشق کمال است.

انسان در خود می‌یابد عاشق کمال است. عشق بی‌وصف و بی‌حد انسان به کمالاتی چون علم، قدرت، زیبایی، غنا، حیات، رأفت، رحمت، کرم ... به خاطر عشق بی حد و وصف او به علیم، قادر، جمیل، غنی، حی، رئوف، رحیم، کریم و ... می‌باشد. پس لابد «هستی و کمال مطلقی» وجود دارد که عشقش در «من» تجلی یافته است. به قول حضرت امام خمینی (ره): «عشق واقعی و عاشق واقعی، دلیل بر وجود معشوق واقعی است».

پس، انسان هر چه بیشتر در خود غور و غوص نماید و هر چه بیشتر خود را بشناسد، هستی‌بخش و خداوند متعال را بیشتر می‌شناسد و هر چه بیشتر او را بشناسد، بیشتر عاشق‌اش می‌گردد و هر چه بیشتر عاشق شود، بیشتر متعلق و بنده می‌شود.

البته آن چه بیان شد، فقط یک اشاره‌ی بسیار کوتاه و اجمالی بود.منبع سایتwww.avany.com


[ یکشنبه 92/12/25 ] [ 11:2 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]

اگر قدرت عشق

اگر قدرت عشق بر عشق قدرت غلبه کند دنیا رنگ صلح میگیرد ...


[ یکشنبه 92/12/25 ] [ 10:56 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]

ایران خوبم دوستت دارم


[ یکشنبه 92/12/25 ] [ 10:56 عصر ] [ ملیکا.ا.سامانی ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >