مسعود جان منونم از این پست بسیار زیبا واجازه ای که به من از گرف
مسعود جان منونم از این پست بسیار زیبا واجازه ای که به من از گرفتن این متن دادی
گر هزارن سال زخم خنجر خورم اندازه ی یک روز دلتنگیم ز دوری یار نیست ... گر هزران بار از تنگنایی تاریکی زندگی ره گیرم اندازه ی چشم بسته یار نیست....گر هزاران سال سپیده دم خورشید نبینم اندازه ی ندیدن رخسار زیبای یار نیست ... گر هزران سال تشنه ی قطره آبی باشم اندازه ی عتش دیدار یار نیست... این بازی روزگارست من تنهای تنها بهزدوری یار روزگاری نیست ...چه کنم حیران ی این سنگم ، سنگینی دلم نیست ... بمیرم اما نبینم جز خنده بر لبانت جز این انتظاری از من نیست... خوشا به حالت مجنون که دل دادی و داد دل ، لیلی این راه من بدون پایان نیست ... وقت ان است که دعا گویم نزد خدایم که این رسم وفا نیست... در سراشیب غمهایم تنهایم گذاشت این فراغ ، پایانی نیست ... من چه کردم این چنین آزار دادن این سزوار من نیست ... برای عشقم جان دهم این حتی یک قطره از دریایم نیست ... یک شب آتش درجانم این رویایی من نیست ... بسوزم هر شب این پایان کار من نیست ... شعله گیرد تمام وجودم این راه عاشقان را خطا نیست ... من که دانم اهل بیت خاتم چه آتش قیام کردند این تنها ماجرا نیست ... مگر عشق ایشان به یگانگیت نیست خدایا مگر این کارزار تنها برای تو نیست ؟ ... تو میدانی که عشق در وجود است نه در ظاهر این پهنه ی فکر ما نیست ...من که عشق تو دارم خدایا خون دل دارم خدایا آرزوی دیدار یار، حرف گرانی نیست ... خود میدانی این کلام از دلتنگی توست این اخر سخن نیست ... چه کردم باخود تا کجا سر کشیدم این زندان راهی برای فرار نیست ... آری اسیر دلم جز تو مگر هست کلامم؟ مگر این آخر وفاداریم نیست ... بر من چهر زیبا می کند مگر من غیر زیبای از او دیدم، این جواب من نیست ... وای بر من که بعد خدایم تو را پرستیده ام مگر این افراط نیست ...